این روزها از شدت شایع بودن، بعضیها به آن خوره فکر و روح میگویند. احساس ناکافی بودن از آن دست وسواس های فکری است که ساده تلقی کردن آن می تواند کار ناتمام افسردگی های دورهای،کمالگرایی و وسواسهای فکری را در زندگیمان پیاده کند و آن را به جادههای بیراهه بکشاند و از ریل عادی و طبیعی خارج کند.
گروه ایرنا زندگی – خیلیها رد احساس ناکافی بودن را که میگیرند یک جورهایی به سوشال مدیا و شبکه های اجتماعی میرسند. واقعیت این است که در سالهای گذشته گسترش استفاده از شبکه های اجتماعی همراه با همه خوبی های آن آسیب های جدی روحی و روانی را نیز به همراه داشته است. بسیاری از پژوهشگران و روانشناسها میگویند دلیل پیشی گرفتن این نوع احساسات هنگام رویارویی با تولید محتوا از ظاهر زندگی دیگران این است که ما پیش از آن که تفکر درست هنگام ورود به سوشال مدیا و شبکههای اجتماعی را بیاموزیم خیلی زود در ظواهر آن غرق می شویم و کم کم این بیماری به سراغ ما نیز میآید. دکتر سیما فردوسی متخصص روانشناسی بالینی در این گفتگو به پرتکرار ترین سوالات درباره این احساس رایج به ویژه در کاربران شبکه های اجتماعی پاسخ می دهند.
خانم دکتر آمارها این آدرس را به ما می دهند که احساس ناکافی بودن در عصر حاضر کم کم دارد به یک بیماری روحی و روانی رایج تبدیل میشود. آیا این نوع تفکر را میتوان جزو وسواسهای فکری دستهبندی کرد؟
وسواس فکری به خودی خود بیماری ساده ای نیست.این طور تصور نکنیم که اگر کسی به آن دچار شد به راحتی هم می تواند از آن خارج شود.چون همه ما در برهه ای از زمان ممکن است افکار تکرار شونده داشته باشیم نگاه و باور ابتدایی ما در باره این بیماری ممکن است این باشد که ابتلا به آن چندان چیز پیچیده ای نیست و آن مشغله فکری با گذر زمان از بین می رود .غافل از این که وسواس فکری اصلا مشغله فکری نیست بلکه این بیماری با علائم و نشانه های مشخصی که دارد می تواند سد راه افراد برای رسیدن به اهداف شان در زندگی شود.پس در قدم اول وسواس های فکری نباید ساده تلقی شوند و نباید از کنار آن ها به سادگی گذر کنیم.اما در باره حس ناکافی بودن ،از آن جایی که این فکر تکرار شونده علائمی مشابه با آسیب های کمال گرایی و وسواس فکری از خود بروز می دهد هر سه این ها در زمره بیماری های روحی پنهان در عصر حاضر مطالعه می شوند اما در مان و راهکارهای آن ها ممکن است شبیه به هم نباشد و تجربه هر فرد با فردی دیگر در این زمینه تفاوت معناداری داشته باشد.اما تا جایی که می دانیم ریشه ها و علائم و موارد تشدید کننده در این بیماری ها نزدیک به هم هستند.
در مصاحبههای پیشتری که با شما داشتیم عنوان کردید که کمالگرایی و وسواس فکری میتواند در زندگی روزمره فرد اختلال ایجاد کند. آیا احساس ناکافی بودن که زاییده همین تفکرات است هم میتواند چنین اثری در زندگی روزمرهمان داشته باشد؟
پیش از هر چیز باید این آگاهی را داشته باشیم که وقتی درباره کمالگرایی، یا احساس ناکافی بودن و وسواس های عود کننده فکری صحبت میکنیم زمانی میتوانیم نام بیماری را روی آنها بگذاریم که ابتداییترین علائم در آن وجود داشته باشد. دلیل این حرف من این است که بسیاری از ما در زندگی روزمره ممکن است به صورت موقت این موارد را تجربه کنیم اما زمانی این ویژگی ها نام بیماری به خود میگیرند که در ساعت های شبانه روز ما تکراری و همچنین عودکننده شوند. یعنی نه تنها از آن ها لحظهای در امان نباشیم بلکه اینها مدام در حال تسری پیدا کردن در همه ابعاد زندگی ما باشند و آن را مختل کنند. مثلا یک دانشجویی به دلیل این احساس رشته تحصیلیاش را کنار بگذارد، یک دانشآموز هدف و معنی زندگیاش را گم کند و غرق این تفکرات شود یا یک مادر یا خانم خانه داری به جای رسیدگی به امور جاری خانه و زندگی و وظبفه تربیت فرزند که بسیار با اهمیت تلقی میشود قادر به متوقف کردن این افکار نباشد. وقتی قدرتی برای کنترل این احساس وجود نداشته باشد و بی آن که بدانیم در حال رشد نیز باشد بدیهی است که این موضوع می تواند زندگی روزمره ما را دستخوش تغییرات منفی و گاهی حتا خطرناک کند.
نگران کننده بودن این مسئله و به تعبیر شما خطرناک شدن آن هم محل بحث و سوال است، آیا این احساس میتواند زندگی افرادی را از ریل عادی خارج کند؟
این که می گویید فعلا محلا بحث است یک دلیل مشخص دارد. این افکار در افراد به یک شکل بروز پیدا نمیکنند. میزان غرق شدن آدم ها در آن متفاوت است. بعضی ها آن را رایج و بی دردسر می دانند. عدهای از آن طرفداری هم میکنند، یعنی میگویند در موادری خود کم بینی و احساس ناکافی بودن می تواند این انگیزه را در افراد ایجاد کند که تلاش بیشتری برای رشد فردی و اجتماعی خود در جنبه های گوناگون داشته باشند. اما باز هم توجه شما را به شدت این احساس که پیش رونده است جلب میکنم. این طور نیست که اگر فردی امروز 5 دقیق افکار وسواسی تکرای داشته باشد فردا هم به همان میزان یا کمتر باشد. در بیشتر موارد این افکار، کمال گرایی و احساس ناکافی بودن عود کننده هستند. فرد به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی احساس رضایت از خود و کارش را ندارد. ممکن است حتا کارش را رها کند چون فکر می کند کافی و عالی نیست. فرض کنید کسی به زحمت در دانشگاه قبول میشود، در شرایط موجود به زحمت شغلی پیدا میکند یا با افرادی دیگر در گذر زمان ارتباط برقرار کرده است که از او وقت و انرژی و هزینه برده است اما در میانه کار فقط به خاطر همین احساس خود کم بینی و کمال گرایی و احساس ناکافی بودن این که مدام فکر می کند دیگران از او بهتر هستند و زندگی ایدهآل تری دارند همه این ها را ناگهان رها کند. خب شما ببنید در ادامه چه بر سر زندگی آن فرد میآید؟
پس چرا در روانشناسی امروزی که برخی ها آن را روانشناسی زرد میدانند افرادی احساس ناراضی بودن را قدم ابتدایی دست زدن به کارهای بزرگ و موفقیت معرفی میکنند و نکته اصلی اینجاست که چرا این افراد و این تفکر این همه طرفدار و دنبال کننده دارند؟
هیچ فردی با احساس خود کم بینی به موفقیت های بزرگ نمیرسد. احساس ناکافی بودن ریشه در همین خود کم بینی دارد. تلاش و گوشش همواره در دین و عرف ما به عنوان یک ارزش معرفی شده است. پس کسی منکر تلاش کردن برای رسیدن به زندگی بهتر نیست. اما لازمه رسیدن به این موفقیتها خود باوری است .یعنی ابتدا یک پایه ای باید وجود داشته باشد که باقی تلاش ها و هدف ها روی آن چیده شود و آن همان خودباوری است.این افراد از قدم به قدم خود لذت می برند.بسیار شکرگزار هستند و احساس رضایت دارند اما در افرادی که مدام احساس ناکافی بودن می کنند این را نمی بینیم.این افراد به هر مرحله ای هم که برسند احساس رضایت نخواهند کرد.
رابطه اجتماعی این افراد در طول زمان به چه سمتی پیش میرود؟
برخی از آن ها ترس از اجتماع دارند. یعنی مدام با این تفکر زندگی میکنند که دیگران از آن ها بهتر هستند و از مواجهه واقعی با آن ها هراس دارند. فردی که خودکم بین است و مدام احساس نارضایتی فزاینده دارد از بودن در کنار دیگران لذت نمیبرد چون فکر میکند به اندازه کافی خوب نیست. وارد بحث نمیشود. میزان مشارکت پایین و حداقلی دارد. احساس حسادت آزاردهنده ای دارد و همه این ها از اجتماعی بودن یک انسان ممانعت به عمل میآورد.
خانم دکتر بسیاری از پژوهشگران این باور را دارند که گسترش شبکه های اجتماعی متهم ردیف اول رایج شدن احساس ناکافی بودن در انسان امروز هستند. آیا به نظر شما تاثیر سوشال مدیا و پلت فرم هایی مانند اینستاگرام به گونه ای هست که بتواند تبدیل به موتور محرک ایجاد یک بیماری روانی دسته جمعی شود؟
همانطور که میدانید این برنامه ها اطلاعات دقیقی از زندگی دیگران به ما نمیدهند. اصلا این شبکه ها و برنامه ها ایجاد شدهاند که زندگی را فانتزیتر و مطلوبتر از آنچه هست نشان دهد. این حرف تکرای است اما متاسفانه واقعیت دارد. در این سوشال مدیا و شبکه های اجتماعی ما باطن زندگیمان که به طور طبیعی در آن مشکلاتی وجود دارد را با ظاهر شیک و مطلوب زندگی دیگران مقایسه میکنیم و خب معلوم است که این کار تکراری چه بلاهایی میتواند بر سر زندگی شخصی و اجتماعی ما بیاورد.
یعنی تکرار استفاده از این برنامه هاست که این تفکر را ایجاد می کند؟
بله ،در وسواس فکری تعریف این بود که این افراد قادر به متوقف کردن افکار وسواسی عود کننده نیستند.کاربردان فضای مجازی به آن که خودشان بدانند به طور پنهانی و به راحتی به واسطه این برنامه ها معتاد دنبال کردن تکه های ایده آل از زندگی دیگران می شوند.وقتی به طور مداوم در حال دیدن یک نمایش باشید آن نمایش بر افکار و رفتار شما تاثیر می گذارد حتا بی آن که متوجه آن شوید خلق و خوی شما را تغییر می دهد.این تکرار و دنبال کردن و وقت گذاشتن در این فضای مجازی که پر از تصاویر پوشالی و ایده آل و مینی مالیستی از زندگی دیگران است تاثیر مستقیم بر زندگی ما دارد.
بسیاری از ما میدانیم و آگاه هستیم که آنچه در شبکههای اجتماعی مانند اینستاگرام میبینیم همه زندگی دیگران نیست، با این حال چرا در نهان خود طوری آن را باور میکنیم که این آگاهی پس زده میشود؟
این به دلیل همان تکرار است. ما کاربر دائمی این صفحات مجازی شدهایم. در تکرار نوعی باور کاذب اتفاق میافتد و همین است که در دراز مدت این احساس را تبدیل به نوعی بیماری روحی و روانی میکند.
افسردگی ناشی از استفاده دائمی از این شبکههای اجتماعی در چه گروههایی بیشتر بروز پیدا میکند؟
این که می گویند بیکاری به نوعی امالامراض است درست گفتهاند. بیکار بودن، بی انگیزه بودن، هدف نداشتن مصائب بیشماری ایجاد میکند. فردی که کار مهمی دارد کمتر در این فضا ها وقت میگذارد. بیشتر در زندگی واقعی حضور دارد و همین موجب پیشرفت او میشود. اما کسی که بیکار است بیشتر در این صفحات به نوعی پرسه مجازی میزند. با آدمها و زندگیهای غیر واقعی در تماس است و احساس جاماندن از بقیه را دارد. همین احساس که بقیه چقدر از من خوشبخت تر هستند می تواند ابتدایی برای نوعی از افسردگی باشد. خانم ها توجه بیشتری به ظاهر زندگی دارند و بودن دراین فضا بر دختران و زنان تاثیر بیشتری می گذارد. آسیب های این شبکه ها برای نوجوانان هم بسیاری جدی است. آن ها سلبریتی ها را الگوی خود قرار میدهند در حالی که زندگی واقعی شان هیچ تناسبی با زندگی آن سلبریتی ندارد. همه این ها نوعی سرخوردگی در افراد ایجاد میکند و مخل زندگی عادی و هدفمند میشود.
چطور میتوانیم از احساس ناکافی بودن دور شویم؟ آیا این نوع از خود کمبینی درمان رفتاری دارد؟
احساس ناکافی بودن ریشههایی دارد که باید درمان شوند. عدم اعتماد به نفس، عملکرد ضعیف در زندگی، ترس از قضاوت دیگران، نادیده گرفته شدن توسط دیگران میتواند این احساس را در ما ایجاد کند. خواهش ما این است که اگر این رفتار در خودتان یا نوجوانان اطراف تان به طوری قوت گرفته که انگیزه را از شما سلب کرده آن را دست کم نگیرید. ادامه دار شدن این احساس در طول روز حتما باید مورد درمان قرار بگیرد. اگر ریشههای این تفکر رفع شود مسیر هموارتر میشود. ببینید برای تمام این علائم درمانهایی در روانشناسی بالینی وجود دارد. با مراجعه به روانپزشک متوجه میشوید که دلیل این احساس در شما کدام یک از این موارد است و درمان شما سرعت بیشتری به خود میگیرد.
اگر در ابتدای درگیری با این تفکر مخرب هستیم چطور میتوانیم به خودمان کمک کنیم؟
قدم اول این است که از مقایسه خودمان با دیگران دست برداریم. با خودمان ملایم تر باشیم. انتظارات بی جا از شرایط مان نداشته باشیم. به پیشرفت مرحلهای راضی شویم و با شجاعت چالش های زندگی را از سر راه برداریم. درجا نزنیم و با وجود همین مشکلات حرکت کنیم. بیکار و بیانگیزه نمانیم. حتا اگر فکر میکنیم توانایی حل مشکلی را نداریم درباره آن مطالعه کنیم. درباره آن برنامهریزی و فکر کنیم به این صورت حرکتی انجام شده که میتواند ثمر بخش باشد. مشاوره گرفتن همچنان بهترین راهکار است. مشاور به شما کمک میکند آنچه هستید را به دستی ببنید و دست از خود کم بینی افراطی بردارید.